پــــــهنای عشق اونقدر وسـیع هست که منحصر نشه به خوشگلا و خوش تیپها و خوش اندامها و خوش سر و زبون ها و خوش خوش خوش های دیگه.

عشق های سوزنده برای تموم عالمه، برا همه س.

نامه های عاشقانه ش رو خونده بودم. یک دختر زیبا با طرح هندی، سبزه و بانمک. و حالا شوهر نه چندان خوش قیافه ش کنارش نشسته بود. اون زمان که دختر هندی عاشق اون پسر بود، پسره لاغر بود و ضعیف و قد کوتاه با چهره ای در هم برهم. اما بعد از ازدواج رفت سراغ ورزش و بدنسازی و کلی تغییرات اتفاق افتاد. هر چند باز هم دختر هندی ما خیلی زیباتر از شوهرش بود. و من نوشته های عاشقانه ی دختر رو خونده بودم. جونش به جون شوهرش بند بود. تابع و مطیعش.

عشق های ناب جاهایی پیدا میشن گاه، که تصورشم نکنی.

......

گـاه تصور میکنیم لیاقت عشق رو نداریم بنا به هزار بهانه که می تراشیم. بدگلیم، بدشانسیم، فقیریم. بدتیپیم، بلد نیستیم مخ بزنیم و هوارتا علتِ کذایی دیگه.

و این کاملا و به شدت غلطه.

چه خوش به حالِ هر آدمی که بی توجه به هر طوری که هست خودش رو لایق عشق میدونه. و معمولا برخوردار هم میشه.

..... .....

سرمای صفر درجه بود. ناخوش احوال هم بودم.

/ یا تصور میکردم هستم. اما مادرجان باید به افطاری خوش می رسید. با اینکه صبح اینترنتی خرید کرده بودم اما هنوز نون و سبزی نداشتیم./

پیاده روی تو سرمای صفر درجه، طعم خوش زمستون و کودکی ها رو بهم می چشونه.// وقتی خیلی کوچیک بودم و باید میرفتم مدرسه. وقتایی که از مدرسه برمیگشتم. انگشتای پام بی حس شده بود. باباجان میگفت، باید صبر کنی خودشون کم کم گرم بشن، اگه یهو گرمشون کنی خارش میگیرن، و من صبر نمیکردم. کنار بخاری می نشستم و پای بی حسم رو می چسبوندم به بخاری. و چند ثانیه بعد انگشتای پام خارش می گرفت. //

پیاده روی تو کوچه های تاریک شهرک ما، خودش پر از خیال انگیزیه. تاریک، سرد. و باد هم می وزید. بینی م رو با روسری م گرفته بودم که نفسم گرم بمونه. رفتم داروخونه و خواستم کپسولی که رزگل به اشتباه خریده بود برام رو تعویض کنن، قبول نکردن. گفت هیچ داروخونه ای عوض نمیکنه برات. و مشکلی هم نداره مصرفش کن. خنده م گرفت. گفتم اما سرچ کردم نوشته بود تو نت ک نباس مصرفش کنه ادم معمولی، لبخند زد و گفت نه فقط مواد بیشتری داره، خطری نداره. پذیرفتم. و

کنار بلوار چشمم به ماه افتاد. و چند کیلومتر اون ور تر از ماه یه سیاره پرنور می درخشید، به احتمال زیاد زهره خانم بود. یهو دلم شاد شد. ماه و ستاره ها همیشه دیدارشون شادی بخشه برام.

... بوی سیگار توی هوای سرد چقدر دلچسبه. با اینکه از سیگار کشیدن ها متنفرم. اما دود ها معمولا خوشن.

پیرمرد کنار دیوار ایستاده بود و مشغول افطار بود. سلام کردم و ازش سبزی خوردن خواستم. حالا دیگه نفسم سرد شده بود.

گفت بفرما نون تازه عموجان. گفتم نوش جان. نمیدونست که میدونم زمانی دوست باباجانم بوده. اصلا نمیدونست منو. نمیدونست سالهای دور با هم همسایه بودیم.

سبزی خریدم. کرفس های صادراتی که عمان پس فرستاده بود، خریدم. و موز هم. چهارتا.

هوا صفر درجه بود. سرما به گرمایی که با خودم از خونه آورده بودم غلبه کرده بود.

ارده با مغزیجات خریدم. برای مادرجان که معمولا پنیر نباید بخوره و کره گوسفندی. نیم کیلو رو خواستم تا نصف کنه. گفت میخوای تست کنی. میدونستم بدمزه س گفتم نه.

هنوز سرده. با اینکه یه ساعته اومدم خونه. سرما توی استخونامه. و بهتره با یه چای داغ به این زمستون که ول کنِ من نیست خاتمه بدم.



یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۳ | ۷:۵۷ ب.ظ | یاســمن بــــــــهاری |