با نهال جون داشتیم نقاشی می کشیدیم، شکل نت های مختلف. و برام جالب بود چرا تا حالا به اندامِ یک نت، توجه نکرده بودم.
برای شام می خواستم سوپ گندم بپزم. یکی از گندم ها از غلاف بیرون نیومده بود و دمش هم جدا نشده بود، دقیقا شبیه نت شده بود.
یه نت گندم زرد، گیرش دادم به کنج آینه. آینه م آهنگین شده حالا.
........
یک هموطن، برام یک پاراگراف چاق و چله نوشته. و کلی حرفای خوب درباره ی نوشته هام. و منو با استعداد خطاب کرده.
همین خطابش موجب شد متوجه بشم داره از بالا بهم نگاه میکنه، هیچ ایرادی نداره حتی اگه واقعا هم ته دره ای هستم که این هموطن عزیز روی قله ی اونه، و خیلی هم میتونه جذاب بشه حرف زدنمون با هم. با این حال ترجیح میدم با کسی حرف بزنم که همطراز خودمه.
..........
هموطن ِ دیگه ای هم که محظوظ به نوعی حیا یا شرم یا خجالت هستن، پیامی فرستادن مبنی بر اینکه با هم دوست بشیم.
حس خوشایندی نگرفتم. صداقت بی رحمانه رو ترجیح میدم تا رودربایسی داشتنه رو.
.....
از اینکه افراد صاحب نامی، نوشته هام رو می خونن، به خودم یا به نوشته هام می بالم و از رهگذرهایی هم که نیم نگاهی میندازن، متشکرم.
.......
دودی که از اجاق این وبلاگ بلند میشه، بابت حضور انتخابی یا عابرانه شما دوستان ارزشمنده. 💞💌
.: Weblog Themes By Pichak :.