جوری می گویند مادر نشدی که بفهمی، انگار همه ی مادرها می فهمند. اگر هر مادری یک موجود فهیم بود که اوضاع بشر این همه رو به تباهی نبود.

پدرم همیشه میگفت، وقتی از سختی ها اذیت شدی، به بدتر از خودت نگاه کن

و تا حالا ی عمرم، همین بود نگاهم. و همین بود که تونستم، حسادت نکنم. و زندگیمو با کسی مقایسه نکنم.

دوستی داشتم که میگفت زنی که حسادت بلد نباشه، زن نیست.

فقیر که باشی که نبودم. فقیر که باشی نانی سر سفره انگار بهشت است،

فقر را که بلد نباشی پیتزایت دیر بشود خودت را بدبخت مینامی.

به این فکر میکنم که آدمها واقعا با هم فرق دارن، ارزششان به میزان غر زدنشان است، لیاقتشان اندازه ی اعتراضشان است

آدمهای ارزشمند بهترین امکانات را حق خودشان می دانند

و آدمهای کم ارزشتر قناعت پیشه اند و اصلا در این دنیا حقی برای خودشان قائل نیستند.

پدرم مردی بود که با دنیا تعارف داشت انگار خودش و خانواده اش غریبه بودند. و حقشان نبود از نعمتها برخوردار باشند.

پدرم مردی قناعت پیشه بود. و مناعت طبع داشت. در اوج فقر و نداری، هم دستش را پیش کسی دراز نمیکرد و گردنش را کج نمیکرد. هیچ حقی برای خودش قائل نبود.

تکراری می نویسم. چون دلم گرفته است. و درد ی عمیق مچاله ام می کند.

اتفاق افتاده بارها و بارها به دردها رسیده ام و معلومم شده، من درد را نمی فهمم. درد را نمی فهمم. چون جوری یاد گرفته ام که حقی ندارم. که غریبه ام.

وقتی مهمان می آمد میشد حبیب خدا، و بهترین امکانات خانه ی کوچکمان به مهمان ها تعلق داشت که بهشان خوش بگذرد

مهمانی که می رفتیم به ما گوشزد میشد حواستان باشد ما مهمانیم اینجا خانه ی خودشان است حق با آنهاست امکانات برای صاحبخانه است.

حالا متهمم به نفهمیدن.

من درد را نمیفهمم چون هرگز به من حق درد داشتن و معترض بودن داده نشده است.

غربت جانم را می سوزاند. با اینکه موافقم به این بیگانگی.

اما من غریب نیستم. من هم فرزند همین دنیایم. من هم انسانم. من هم حق دارم دردم را فریاد کنم. هر چند بلدش نیستم.

قلبم درد گرفته است از این بیگانگی. از اتهام. از غریبگی. تمام زندگی ام را هزینه کردم که آشنا باشم. که درک شوم.

و باز همان اتهام. درد را نمی فهمی. و همان پاسخ تکراری، بله حق با شماست من غریبه ام.

وقتی به من اتهام غربت می زنند که به رنگ قلبشان آغشته ام.

تب دارم از این رنج بیگانگی.

و باز می پذیرم من اهلی شهر دیگری هستم از قبیله ای دیگر از خدایی دیگر از دنیای دیگرم. فقط کمی و گاهی صمیمانه دوستتان دارم.



شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ | ۳:۲۲ ب.ظ | یاســمن بــــــــهاری |