یه فیلم فرانسوی درباره خانواده ای مصری، یا یه مصری تو فرانسه یه فیلم ساخته درباره یه زن مصری. که شوهرش مثلا تبدیل میشه به مرغ. ته فیلم زنه سر مرغه رو می بره، قبلش هم شعبده بازی که شوهرشو به مرغ تبدیل کرده رو می کشه. خفه ش میکنه. زن مصری همش ساکته. انگار ب همین شرط حاضر شده بازی کنه. یه جا خنده ش یادمه. وقتی تو قهوه خونه، مردی داره می رقصه.

میزانسن، این کلمه رو تازه یاد گرفتم. میزانسن این فیلم پر از کثیفیه. همه چی کثافته. خانواده مصری تو طویله زندگی میکنن، سه تا بچه. احساس و عاطفه ای نیست جز اجبار خو و طبیعت و لباس ها کثیف ادمها کثیف. همه چی داغون. درهم. بیشتر ادما مشغول سیگار کشیدن.

نمیدونم فیلمه میخواد چی بگه. مثلا بگه ادمها چ زندگی ابلهانه ای میتونن بسازن برا خودشون؟ که فقرا پر فرزندن؟ که مصریا کثیفن؟ که یه زن چقده میتونه تسلیم زندگیش باشه. که چقدر میشه بیخود زندگی کرد دقیقا یک قدمی مرگ.

هی نگاه میکنم و هی برام بی معنی تره. وسط تماشای فیلم یاد صحنه ی کورکردن بچه ها تو فیلم میلیونرزاغه نشین افتادم.

زن مصری یه پیرهن مردونه ی سفید تنشه و یه دامن مشکی. و شبیه مرده ی متحرکه. یعنی حتی وقتی داره به بچه هاش رسیدگی میکنه، هیچ حسی تو چشماش نیست.

.........

فیلم "تست چیزها" یه فیلم از کشور بلژیک. درباره یه آشپز ماهره. که بیست سال کنار یک زن زندگی میکنه اما بهش دست نزده. زنه هم عاشقشه.

این فیلم هم با منطق هایی که تو ذهن منن جور نمی اومد. یه خونه ی بزرگ و دو تا زن و مرد و بدون رابطه جسمی با هم. بعد از بیست سال مرده بالاخره میتونه زنه رو ببینه، و متوجه عشق بشه و ازش بخواد با هم ازدواج کنن. بعد نشستن دارن برای همدیگه عاشقانه میگن.

درک نمیکنم.

خیلی چیزای این دنیا هست که قابل درک نیست. چ خوب اگه بتونم بپذیرم، انسان غیرقابل پیش بینیه

انسان هر جوری میتونه باشه انسان.

من میخوام خودمو زندگیمو با همه بی منطقیاش درک کنم. حتی اگه منطق زندگیم تو قالبایی که دارم تو ذهنم نگنجه.

......

یه فیلم هم دارم می بینم درباره ی یه خانم نقاش اهل فنلاند. فنلاند. یک زن. یک زن با پیراهن سفید و ده تا پلیسه دو طرف لباسش. و چهره ای سرد و معمولی. که مرد جوانی با کله ی بور و چشای زاغ و دندونای درشت، جذبش شده. خانم نقاش اسمش هلن هست و کلی از چهره ی عبوس خودش نقاشی کرده. و کنارش یه مامان کله سفید هست که معتقده سر غذا اول مردها باید گوشت بردارن... وای از این طرز فکر میشه کهیر زد.

مردها اول مردها مردها مردها اول مردها.... هی مردها...

..........

فیلم دیگه ای که دارم می بینم فیلمی هست از کشور استونی، در باره رقابت دو مزرعه دار که همسایه ن با هم و اسم فیلم هست عدالت و صداقت. و خیلی طولانیه.

تو اون فیلم زن یکی از این مزرعه دارها سه تا دختر زاییده به امید پسر چهارمی رو حامله س و تا چند ثانیه قبل از زایمان هم داره تو مزرعه کار میکنه. وقتی داشتم تماشا میکردم زنه رو همش این میاومد ب ذهنم ک چقدر از ادمها هستن که لبه ی دنیا زندگی میکنن، تو اغوش مرگ. بدون وابستگی ب دنیا تا حد مرگ کار میکنن که

که چی

بیشتر شبیه حیواناتی هستن که عقلکی هم داره،

تماشای ادمیزاد میتونه غرقمون کنه توی حیرت.



شنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۳ | ۴:۱۵ ب.ظ | یاســمن بــــــــهاری |