منیژه بود. کسی که پشت سر هم زنگ میزد. در را باز کردم. چند دقیقه بعد کنارم ایستاده بود در حالیکه نفس نفس میزد. عطر تندی که زده بود بینی ام را می سوزاند. به صورتش نگاه میکردم و البته به چشمهایش و حرفهای تند تندش را می شنیدم، بین حرفهایش دعوتش میکردم به نشستن و آرام گرفتن.
سلام وای یاسی نمیدونی چه لا...ه آشغال برا من زبون دراورده، اون روزا که موس موس میکرد التماس میکرد محلش بذارما
سلام اروم باش بشین
چی چیو اروم باشم نمیدونی کثافت چیا که بمن نگفت پارش می کنم، هار شده برام ، هر چی از دهنش دراومد بهم گفت مرتیکه عوضی
خب الان که اینجا نیس آروم بگیر برم برات آب بیارم بعد هر چی دلت خواست شلوغ کن
شلوغ کن چیه ببین الان وقت شوخی و مسخره بازی نیست بهش گفتم بره گمشه از همه جا هم بلاکش کردم
شوخی نکردم که برا خودت خوب نیس این همه تنش . استرس زیاد مریضی میاره
به درک بمیرم از دست این زندگی راحت شم رید تو رابطمون دیوس میره با همه لاس میزنه دوراشو میزنه میاد التماس میکنه باهاش حرف بزنم
دیدم ارام نمی شود بی خیال شدم و نشستم پای حرفهایش ، که البته بعضی جملاتش را چند بار تکرار میکرد فحش و ناسزا میگفت.
صدایش می لرزید . تند تند نفس میزد و اب دهانش با بیان بعضی حروف به طرفم پرتاب میشد.
آرایش غلیظش را که نگاه میکردم گویی یک پارچه روی صورتش می دیدم که مزاحم ابراز احساساتش شده است.
حرفهایش که تمام شد و نشد ناگهان گفت وای باید برم عصبانی بودم اومدم بهت بگم که چه ادم دیوثیه
نگاهش به صورتم بود.
گفتم خب من که هیچوقت نتونستم با پیمان ارتباط بگیرم که بدونم چی به چیه
حالام چیزی رو از دست ندادی که ، یه زمان ازت خوشش می اومده حالا نمیاد دیگه فقط با نامردی ازت فاصله گرفته
از جایش بلند شد و گفت صداشو ضبط کردم برات می فرستم باید برم داداشم منتظرمه
خیلی عوضیه ببین با کیا طرفیم به خدا
و رفت.
فضای را مسموم حس میکردم. پنجره ها را باز کردم و کولر را روی دور تند گذاشتم.
که تلفن زنگ زد پیمان بود
پیش تو بود ؟
بی مقدمه این را پرسید
گفتم سلام
گفت تو واقعا نمی فهمی دوستات چطوری ان یا خودتو زدی به اون راه
گفتم هر طوری ان کاری با من ندارن با من خوبه رفتارشون
اخه تو نمیدونی پشت سرت چیا میگن
گفتم خب بدونم چ اهمیتی داره
ببین برام فاز مسلط و مقدس و اینا ور ندار
برات میفرستم تو واتساپ ببین منیژه نگاهش بهت چجوریه و چقدر بهت حسادت داره،
اون دختره سالومه، حرفای اونو هم برات میفرستم
کار نداری دوباره تماس میگیرم.
بعد از ظهر بود تازه چشمهایم گرم خواب شده بود که تلفن خانه زنگ خورد پیمان بود
شنیدی که چیا گفتن درباره ت
گفتم خب که چی
گفت تا کی میخوای این روابط سمی رو ادامه بدی
تو رو گیر اوردن ها ، تو اگه بدونی چقدر منیژه پنهان کاری داره
بهت گفته یه ماه پیش باهم رفتیم ویلا
گفتم اخه بمن چه اقا پیمان مگه من از زندگیم برای اون میگم
ببین یاسی چشمهاتو بستی خیال میکنی همه چی همون جوره که میخوای
.: Weblog Themes By Pichak :.