لوکا، میگه من سکاندارم و باید کشتی رو در مسیر روحـــانی هدایت کنم.
لوکا پیرمرد ِ مخوف، مرغی رو توی دستش گرفته بود و با چاقوی بزرگی بی رحمانه سرش رو برید، خون به همه جای اتاق مجلل پاشیده شد. گری، مات نگاهش میکرد لوکا گردن مرغ رو گرفت و فشرد، حالم داشت به هم میخورد.
چند سال پیش یه پیرمردی رو دیدم تو یه سایتی، مثلا مطالب خاص مینوشت، اسم خودشو گذاشته بود سازگار، انرژی درمانی بهم یاد داد. و معمولا دختران ساده رو با یوگا و مدیتیشن و انرژی، فریب میداد به نوعی. و گروهی داشت برای کوهنوردی. یک بار ازم خواست همراهشون برم. و من هم اعتماد کرده بودم میخواستم راهی بشم که، در آخرین لحظات تماس گرفت و گفت شناسنامه ت رو هم بیار، گفتم اون برای چی؟ گفت بهتره تو سفر با هم محرم باشیم. گفتم یه تور یه روزه محرمیت میخواد چکار؟! اصرار کرد... گفتم نمیام. و نرفتم. و ارتباطم رو هم قطع کردم. چند هفته بعد بهم گفتن سازگار آتیش گرفته، گفتم یعنی چه. گفتن خونه ش آتیش گرفته و اون هم تو خونه بوده و سوخته. تماس گرفتم باهاش جواب داد و گفت آره سوختم دستام و صورتم و اما خوب میشم بزودی.
بعددیگه هیچوقت ازش خبری نگرفتم و تمام. اما پیرمرد توی فیلم منو یاد اون انداخت.
خیلی ها از این مسخره بازی ها دکان درست کردن برای فریبِ ساده لوح هایی مثل من. و من ها.
و حالا می دونم هر چیزی ورای زندگی عادی باشه دغله و دروغ. هر آیینی که مختص یه عده آدم خاصه و مخصوصا اگه پنهانیه، حتما و صدها در صد دغلکاری و مردم فریبیه.
در طی عمر م بهم ثابت شده، رازهای جهان، روزیِ هر انسانیه که در جهان وجود داره، و به هیچ فرد یا گروه خاصی اختصاص نداره، هر انسانی طی زندگیش با انواع شگفتی های زندگی روبرو و مواجه میشه، هیچ نیازی به گروه های پنهانی و رسم و رسومات عجیب نیست.
. لوکا کنار تخت مرد ثروتمند نشسته بود و به خواب بودن مرد ثروتمند نگاه میکرد میدونست قدم بعدی چیه برای فریب و غارت.
.: Weblog Themes By Pichak :.