هر کدوم از ما،

خودمون هستیم و یک جهان شلوغ در برابرمون.

هر کجای تاریخ

هر کجای جغرافیا هم که باشیم

در دل هر داستانی که باشیم

فقط می تونیم خودمونو زندگی کنیم

من در این مسیر ِ غیرقابل مهار و غیر مترقبه، فقط خودم هستم و انواع انتخابهای از سر اجبار، یا آگاهی و انتخاب

.....

دنیای بسته ی نوشته هایم.... من در کلماتم پنهان می شوم

در فیلمهایی که می بینم

در کتابهایی که می خوانم

در معاشرت ها و تعاملاتی که با دیگران دارم

در ثانیه به ثانیه اش، پنهان می شوم

.... خانه ای آن همه بزرگ و من دختری هجده ساله که مردی هوس کرده است، با او عشق را ببازد، در حالیکه من درگیر عشق ممنوعه ای هستم که جایی در انتظار دیدارم چشم به راه ست.

مرد مرا در انباری به دام انداخت باید وسیله ای باشد اینجا تا با آن از هوس های مرد در امان بمانم.

کاش یک خدمتکار نبودم. اما هستم. و اهمیتی ندارد بلدم پیانو بنوازم بلدم فرانسوی آشپزی کنم و بلدم کتاب بخوانم.

من یک خدمتکارم که ارباب ِ پر هوسم مجاز است به من نزدیک شود یا مرا به دوستش بفروشد.

عشق در انسانهای بسیاری، به زنجیر کشیده می شود.

....

این اواخر فیلمهایی می بینم که پیش از این در خیالم دیده بوده ام.

من در منظره ی یک فیلم پنهان شده ام پشت یک درخت پیر، در امان از ایرانِ ۱۴۰۴



سه شنبه چهارم شهریور ۱۴۰۴ | ۵:۹ ب.ظ | یاســمن بــــــــهاری |