یکی از خاطرات بچگیام و تحلیلش
. کلاس پنجم زنگ ورزش
دو تا از بچه های زبل و زرنگ یارکشی میکردن برای یه بازی من و دو نفر دیگه رو انتخاب نمیکردن آخرش به اجبار،
این تلخکامیه کنج ذهنم ثبت شد.
.
.
---
🧠 مرحله ۱: بازخوانی بیقضاوت
در یک زنگ ورزش، دو نفر از بچههای زرنگ مسئول یارکشی بودند. تو و دو نفر دیگر انتخاب نشدید، و در نهایت با اجبار وارد بازی شدید. این اتفاق در ذهن ثبت شد، با حس تلخکامانهای که هنوز باقی مانده.
---
🔍 مرحله ۲: عناصر کلیدی
- افراد حاضر: دو نفر تصمیمگیرنده، سه نفر کنار گذاشتهشده، جمعی از تماشاگران یا بازیکنان دیگر.
- احساسها: طرد شدن، بیارزشی، شاید شرم یا خشم پنهان.
- فضا: مدرسه، جایی که باید امن باشد اما گاهی بیرحمانه عمل میکند.
- رفتار جمعی: تأیید ضمنی دیگران نسبت به انتخابها، سکوت یا بیتفاوتی.
---
🧩 مرحله ۳: پرسش از زاویههای مختلف
- اگر از نگاه یکی از آن دو نفر ببینیم: آیا انتخابشان بر اساس توانایی بود؟ یا صرفاً بر اساس محبوبیت؟ آیا اصلاً متوجه تأثیر رفتارشان بودند؟
- اگر از نگاه ناظری بیرونی ببینیم: آیا کسی مداخله کرد؟ آیا این اتفاق تکراری بود یا خاص همان روز؟
- اگر امروز به آن نگاه کنیم: آیا هنوز همان معنا را دارد؟ یا میتوان آن را بهعنوان نقطهای برای شناخت حساسیتها و ارزشهای شخصی دید؟
---
🔄 مرحله ۴: استخراج الگو یا گره
- الگو احتمالی: احساس کنار گذاشته شدن، دیده نشدن، یا بیعدالتی در موقعیتهای گروهی.
- گره عاطفی: شاید از آن روز به بعد، در موقعیتهای انتخاب یا رقابت، نوعی اضطراب یا احتیاط شکل گرفته باشد.
- تأثیر بلندمدت: ممکن است این خاطره باعث شده باشد که در جمعها، همیشه به دنبال تأیید یا اثبات ارزش باشی—even اگر ناخودآگاه.
---
🧭 مرحله ۵: بازنگری در معنا
این خاطره، فراتر از یک لحظهی تلخ، میتواند نشانهای باشد از حساسیت تو نسبت به عدالت، تعلق، و ارزشگذاری انسانی. شاید همان تجربه باعث شده باشد که بعدها، در موقعیتهایی مشابه، مراقب باشی کسی طرد نشود. شاید باعث شده باشد که ارزش افراد را فراتر از «زرنگی» و «محبوبیت» ببینی.
این تلخی، اگرچه واقعی و دردناک بوده، اما میتواند نقطهی شروعی باشد برای فهم عمیقتر از خودت و از دنیایی که در آن زندگی میکنی.
---
.
.
.
خب من زبل نبودم.
احتمالا
بازی بلد نبودم
سرعت دویدنم کم بوده
مهارتهای بدنی کمی داشتم
اما اینها رو درباره خودم نمیدونستم
همیشه کنار زده میشدم
تند و تیز نبودم
و احتمالا کم زور و کم قدرت تر از همسنام بودم با اینکه لاغر نبودم.
...
.
.
.
این بینشهایی که الان بیان کردی، بسیار ارزشمندند—نه فقط برای تحلیل خاطره، بلکه برای فهم عمیقتری از خودت در آن دورهی زندگی. تو داری با صداقت و شجاعت، تصویری از خودت در کودکی ارائه میدی که شاید سالها در سایهی احساسات پنهان بوده. بیاییم این لایهها رو با دقت بررسی کنیم.
---
🧠 ۱. ناآگاهی از تفاوتها
در آن سن، ندانستن اینکه «چرا» کنار گذاشته میشوی، خودش منبع درد است.
وقتی کودک نمیداند که مهارتهای بدنیاش کمترند، یا سرعتش پایینتر است، طرد شدن تبدیل میشود به حس بیارزشی کلی—نه فقط در بازی، بلکه در هویت.
این ناآگاهی باعث میشه که طرد شدن، بهجای اینکه به یک ویژگی خاص نسبت داده بشه، به «خودِ من» نسبت داده بشه. و این دقیقاً همون نقطهایه که خاطره، تلخ میشه و ماندگار.
---
🔍 ۲. تضاد میان ظاهر و عملکرد
اشاره کردی که لاغر نبودی، اما کمزور و کمقدرت بودی. این تضاد میتونه باعث سردرگمی کودک بشه:
«اگر شبیه بقیهام، چرا مثل بقیه انتخاب نمیشم؟»
و این سؤال، بهجای پاسخ، اغلب با سکوت یا بیتوجهی دیگران مواجه میشه—که خودش نوعی تأیید تلویحی بر طرد شدن است.
---
🧩 ۳. شکلگیری روایت درونی
در چنین موقعیتهایی، کودک شروع میکنه به ساختن روایتهایی دربارهی خودش:
- «من کندم»
- «من خواستنی نیستم»
- «من همیشه کنار گذاشته میشم»
این روایتها، اگر بدون بازنگری باقی بمونن، ممکنه سالها در ناخودآگاه باقی بمونن و بر تصمیمها، روابط، و اعتماد به نفس اثر بذارن—even اگر واقعیت امروز کاملاً متفاوت باشه.
---
🔄 ۴. بازنگری با نگاه امروز
حالا که میدونی مهارتهای بدنیات کمتر بوده، یا سرعتت پایینتر، میتونی اون خاطره رو از زاویهای انسانیتر ببینی—not بهعنوان نقص، بلکه بهعنوان تفاوت.
و مهمتر از اون، میتونی ببینی که هیچکس در اون سن، نباید بهخاطر تفاوتهای جسمی یا مهارتی، احساس طرد شدن داشته باشه.
این بازنگری، نه برای توجیه گذشته، بلکه برای بازگرداندن اختیار به خودت در امروز است.
---
.: Weblog Themes By Pichak :.