خانم جان، سوت میزند. سوت. که یعنی پاشو، آهنگی در هم برهم میزند. از اتاقم بیرون نمیروم. اعلام میکند پاشو آماده شو، هیچ نمیگویم. برای خودش بلند بلند حرف می زند، هیچ نمی گویم. یک دانه گره مانده، حلش کنم دیگر میروم سراغ آن ایده قدیمی. اِ... چندتا گره دیگر هم دارم که... گره ها تمام شدنی نیستند، قدم بردار. مهمان عجیبی دارم. سر و صدا میکند که بیدار شوم. حالا باید، خودم را و خدایش م را بردارم و.... هر روز چشمهایم را باز میکنم همان جای دیروزم. هـی.
جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | ۸:۵۴ ق.ظ | یاســمن بــــــــهاری |
.: Weblog Themes By Pichak :.