چاره ای نبود، انتخاب کرده بودم. خودم برایم جذاب است آن لحظه ی به خواب رفتنم. اما خواب رفتن، ناگهان اتفاق نمی افتد. شبیه این است که سوی چراغِ بیداری هی کم شود هی کم شود تا برسد به خاموشیِ نوعی آگـاهی که می شود، خواب.

خوشم می آید لحظه ی سقوط از بیداری را تجربه میکنم. صدایی که مشغول شنیدنش هستم، دیگر نمیشنوم. سیستم شنوایی فعال است اما ارتباطش با بخشی از مغز که مسئول بیداری است بسته میشود مگر در مواقع ضروری.

یک بار دوست داشتم در خشم کامل درباره یک خاطره از کنف شدنم بنویسم. میتوانم با کمک ان ال پی، یکبار دیگر آن خاطره را بیرنگ کنم یا تاثیر منفی اش را کم کنم، اما از بیان خشمم خوشم می اید. یک احمق ِ چندش.

ندید بدیدی که به دانه ارزن جوری نگاه میکند که گویی الماس دیده.

مرتیکه ی خر، گفت میدونم تو زنم میشی الان دارم ذوقو تو نگاهت می بینم ذوق کردی و

تصورش هم چندش انگیز است اما خب ما ادمیزادیم و اعتراف میکنم شهرندیده بودم. چشمهایم برق میزد.

ادمهایی که هر خواسته ی ساده اشان کلی هیجان دارد، داشتنش.

آمده بود ذوقم را مسخره کند

راستش را بخواهم واقعا مسخره بود، واقعا ارزشش را نداشت 🥴🤓😂😂😂😂 اما خب الان جسارت زشت بودن و مسخره شدن دارم و قبلا نداشتم.

قیافه ام را تقلید کرد، مرتیکه ی خر. 🥹🤓😂😂 زندگی و روابط و همه چیز خیلی عادی تر و عادی تر و مسخره تر و بی ارزشتر از چیزی است که امثال من، تصور میکنیم.

چاره ای ندارم. از اولین لحظه ی به خواب رفتن خوشم میآید.

از اولین لحظه ی تلاقی نگاهمان خوشم میآید حالا گیرم مرتیکه ی خری باشد که خودش معترف است.

راستش معترفم اولویتم این است که هر روز و هر لحظه بلدتر بشوم آتش درونم را پنهان کنم.

ما آدمـها معمولا لیاقت محبوبیت نداریم.

گفت بی خیال انقده نرو تو حس، چندش آور میشه قیافه ت. و من خنده ام گرفت از ادراکش.

گفتم بنظرت کجاییم.

گفت این بازی جنابعالیه خودت بفرما بگو.

گفتم چند جا رو میتونم حدس بزنم، اوگاندا، پرو، و کلمبیا،

به اطراف نگاه کرد و گفت چه پرت و پلا، یعنی بهتر از این نمیشد.



سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | ۲:۱۷ ق.ظ | یاســمن بــــــــهاری |