ماه درویش یک مرد بی عرضه.

یک مرد بی عرضه. پر پرت و پلا. رقت انگیز

به خانه ام مرو.

و مرد جوان به خانه اش رفت،

شیرویه زن جوانی که آن همه جسارت به خرج داده بود، و با معشوقش فرار کرده بود حالا کنیز خانه ای ست و فرصت میدهد تا به او تجاوز کنند. ✓

فرهنگی پر از تجاوز

پر از شکستن حریم ها

بی عاطفه و بی رحم.

دارم به بهشتی فکر میکنم که از این دنیای کثیف، نصیبم شده بوده. با این همه نکبتی که می توانست زندگی و تقدیرم را در خود ببلعد.

جمعیتی از ادمهای در هم برهم و بی قانون و متجاوز....

با هوش اما متجاوز به حق و حقوق ِ یکدیگر. ✓

پر از نفرتم. نفرت از انسان.

یادم می آید آن سالهای دور در جوانی نتوانسته بودم کلیدر را بخوانم. ✓

حالا که دارم می خوانم. شبیه این است که هر ادراکی که از داستان سهم من می شود، پتکی می شود بر استخوانهایم. ✓

ماه درویش، کلمات را بلغور می کند و من اشک می ریزم به زبونی و بدبختیِ یک مرد. ✓

هر روز بیشتر از قبل متوجه می شوم که چقدر در هپروت بودم. چقدر در حباب بودم. ✓

هر بار از هر چاهی در میآیم، تازه میرسم به ته چاه بعدی.

هر آسمان، سرابی است... . ✓

غدیر به پدرش می گوید بپوس تو در حق من پدری نکرده ای

پدرش نفرینش می کند، و التماس میکند اما

......

پدرها پسرهاشان را می کشند و پسرها پدرها را

....

غدیر انگار به جانور ناتوانی می نگریست.

کربلایی خداداد به پسرش نگاه می کرد و

به حالت افسانه ای درد بدل شود.

.... عجب محمودی داریم....

استخوان می جوند واژه هایش.

خشم فغان ها....

تماشای شکنجه شدن پدر

رذل میخواست رنج پدرش را ببیند

...... خود را چون کرمی ناتوان به در کشاند.

..... 🥺😔



یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ | ۱۱:۴۳ ق.ظ | یاســمن بــــــــهاری |