داشتم نوشته هاشو میخوندم دیشب. یه مدلی ان داستاناش، اروتیک بودنشون به کنار، همه زنهای داستاناش سیگار می کشن همشون مشروب می خورن. داشتم می گشتم منو چطوری توصیف کرده تو قصه های سانتی مانتالش، اسممو گذاشته بود جیران، نقش یه روانشناسو بهم داده بود که پیرو یونگه، و از آنیما و آنیموس می گفتم.
نزدیک در کلبه که رسیدم آرش اونجا بود گفت کدوم گوری بودی گفتم به شما چه آقا گفت میدونم کجا بودی روزگارشو سیاه میکنم، گفتم بمن چه هرغلطی میخوای بکن. جلوی در کلبه رو سد کرده بود. بعد یهو نگاهش افتاد به شاهه و با سرعت به طرف شاه لیر رفت، وارد کلبه شدم و درو قفل کردم و از در پشتی سوار ماشین شدم و از اونجا دور شدم.
تماس گرفت گفت خیانت کردی، گفتم گمشو، گفت حساب شاهو رسیدم گفتم بمن چه و گوشیو قطع کردم و شمارشو بلاک کردم.
توهم در توهم.
افسانه زن شهردار تماس گرفت و گفت به به خانوم خانوما بانوی اول، گفتم بانوی اولِ کجا؟ گفت چقدر شکسته نفسی میکنید شاه لیر به همه ما گفته که کلید خزانه رو به تو سپرده، گفتم همه ی شما، گفت بله همه خانمهای کاخ. گفتم پسش میدم. گفت من تا شنیدم شمارتو از برادرزاده م گرفتم و خواستم بهت تبریک بگم، خیلی ها مدتهاست آرزوی چنین مقامی دارن. گفتم آخه چه مقامی؟ گفت نمیدونی شهرزاد چه قدر بهت حسادت میکنه پیش شاه لیر دیدمش داشت پچ پچ میکرد. . گفتم من نامزد دارم فقط برای نوشتن داستان به کاخ اومده بودم اگه حرفتون تموم شد خداحافظی کنیم. گفت چه بانوی کم حوصله ای حالا زوده فرار کنید تازه اول راهه. خداحافظی کردم.
.. نامردها شاخ و دم که ندارن، نه ندارن، شاه لیر منو فریب داده بود و به کاخ ظلمانیش کشونده بود. البته کنجکاوی های خودمم بود.
تلفن زنگ خورد. شاه لیر بود. گفتم این چه نمایشیه راه انداختی، چند نفرو سره کار گذاشتی برای نوشتن داستانات؟ زن شهردار بهم میگه بانوی اول، اینا چیه سر هم کردین؟
گفت یواش تر سرعتت زیاده، ببینم چرا جواب شهرزادو ندادی
گفتم چه جوابی
گفت انقده دوستم نداری که بخاطرم بجنگی
گفتم برای تو بجنگم؟؟ با همجنس ِ خودم؟؟ تو اگه احترام میذاشتی به من، کسی جرات نمیکرد با من بد حرف بزنه
قاه قاه خندید و گفت، اومدی نسازیا، از تو انتظار داشتم برام بجنگی، تو از چارتا زن اول زندگی منی.
گفتم آخیش چه افتخاری، چه سوذی داره برام؟
گفت بانوی اول منی،
گفتم بس کن آقا... سرپرست تیمارستانی... من نیستم تو این باغ. برو قفل و کلید خزانه ت رو عوض کن. من دارم میرم شهر و نمیخوام به هیچ بهانه ای تو و گروه نویسنده هاتو ببینم. در ضمن اون شهرزاد حتی وبلاگ منو کپی کرده، دیوانه اید کامل
دوباره به قهقهه خندید و گفت برمیگردی، هیچ زنی نبوده که بهش گفته باشم دوستت دارم و ترکم کرده باشه...
گوشیو قطع کردم. و نشستم پشت پنجره. آرزوی نویسنده شدنم چه زود ب باد رفته بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.