فرشتگانِ فرسوده ای که سهم منند از این آسمان. و دود آهی که زورش به سقف کلبه ام نمی رسد چه رسد برسد به آسمان.

فرشتگانی با بالهای مندرس که جاده های عمودی آسمان را می خزند تا مگر شاید

چرا هنوز امید دارم به این جماعتِ خزنده

به آهی که ناتوان و سترون است.

به دمی که حق نیست و از جانِ نمورم کش می آید تا هیچ.

سخت است زنده ماندن ها در قحطسالی ها.

فرشتگان پیر و بازنشسته، و من در آستانه ی سقوط.

مگر مرگ جانم بخشد به زندگی.



یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ | ۱۱:۳ ق.ظ | یاســمن بــــــــهاری |